عکسها از امیلی گارثویت Emily Garthwaite ؛ متن از آریک گبایی Arik Gabbai
گذر از زاگرس
خانوادهای ایرانی، مطابق با یک شیوهی زندگی باستانی، عازم یک کوچ فصلی خطرناک در کوهستان میشود.
کوههای زاگرس در غرب ایران، نزدیک به ۱۰۰۰ مایل، از شنهای شمال غربی خلیج فارس در امتداد مرز امروزیِ ایران با عراق و ترکیه کشیده شدهاند و دشتهای بینالنهرین را از پهنهی فلات ایران جدا میکنند. درههای عمیق و قلههای دندانهدار، با ارتفاعِ بیش از ۱۴۰۰۰ فوت، امپراتوریهای باستان را از یکدیگر جدا میکردند – بابل در هلال حاصلخیز و در شرق، کلانشهرهای مهم ایران باستان. زاگرس، مهاجمان بسیاری، از جمله اسکندر مقدونی را ناامید کرده است. اما این رشته کوه ممنوعه، همچنین سرشار از علفزارها و رودخانههایی است که از برفهای زمستانی تغذیه میشوند و هزاران سال است که گروههای قبیلهای در فصول مختلف سال از طریق آن کوچ کردهاند تا بز و گوسفندان خود را بچرانند. آن مشخصهی فرساینده و اغلب خطرناک زندگی عشایری، تکامل یافته اما به طور کامل ناپدید نشده است. این مشخصه تا به امروز ادامه یافته است، نه تنها به دلیل کاربردی بودنش، بلکه به عنوان آیینی معنادار برای مردمی که تاریخشان ریشه در کوهستان دارد.
اکتبر گذشته، خانوادهی مختاری، اعضای ایل بختیاری، آماده شدند تا از مرتع تابستانی خود در استان اصفهان خارج شوند. آنها شاملِ پدر و مادر (حسین و جهان)، سه فرزند از نه فرزندشان و چند خواهرزاده و برادرزاده و سایر اقوامشان میشدند. آنها با طی مسیرهای فرسوده در زاگرس، که طبق عرف به قوم و قبیلهی آنها اختصاص داده شده بود، با حدود پنج اسب، ده الاغ و قاطر و صدها بز و گوسفند حرکت کردند. مقصد آنها در استان خوزستان، در فاصلهای ۱۵۰ مایلی بود. این سفر که در فارسی و گویش محلی لری به نام کوچ شناخته میشود، دو هفته طول میکشد. عکاس بریتانیایی، امیلی گارثویت، به آنها پیوست تا سفر عشایر را مستند کند.
سمت چپ، غروب در رودخانه زرک. قلمروی بختیاری برخی ازخشن ترین توپوگرافیهای زاگرس را در بر میگیرد، جایی که برخی از یالهای کوهستانی با شیبِ زیاد تا ارتفاع ۶۵۰۰ فوتی یا بیشتر به سمت پایین دره کشیده میشوند. خانوادهی مختاری رژیم غذایی خود را از نان، شیر، گی (روغن حیوانی) و مغزها و میوه ها با سبزیجات باغ های متروکه تهیه کردند. سمت راست، کیانوش در یک تکه زمین کدو تنبل در دامنه کوه که از خانواده عشایری دیگری به جا مانده است.
مختاری ها هر چه داشتند با خود حمل می کردند- زین، بالش، پتو، دیگ سبزی و ادویه جات، تابهی حلبی، آرد، روغن حیوانی (گی)، شیر و کاسه های فلزی کوچک. قاشق، ملاقه، کیسه های پیاز و سیب زمینی و دو ظرف نمک نیز همراهشان بود. آنها همچنین دو کتری، هر کدام سه دست لباس، کفش و صابون، یک تیغ و یک آینهی پلاستیکی نیز به همراه داشتند. گارثویت در ژورنال خود نوشت: «حسین هر جمعه ی کوچ اصلاح میکند، اما فقط در صورتی که زمان کافی و دسترسی به آب داشته باشد. آنها همچنین بطریهای پلاستیکی بزرگ آب را که در پوششهای دستدوز پیچیده شده بود، چهار چراغ قوه، باتریهای اضافی و مهرهای نماز با خود حمل میکردند. مانند اکثر مردم ایران، بختیاری ها مسلمانان شیعه هستند، اگرچه اعمال مذهبی را به شدتی که روحانیون در شهرها می گویند انجام نمی دهند.
خانواده، صبح زود از خواب بیدار می شدند و اغلب تا سحر راه افتاده بودند. آنها روزانه تقریباً ۱۰ یا ۱۲ مایل طی می کردند و هزاران فوت ارتفاع را بالا می رفتند و دوباره پایین میآمدند و بعد از صعود هزاران فوت در امتداد زمین بختیاری به سمت کمپ زمستانی خود می رفتند. بعضی روزها را بدون آب شیرین طی می کردند، در بعضی دیگر از روزها، چراگاهی برای حیوانات پیدا نمیکردند و مردان مجبور میشدند گله را شبانه به کوه ببرند تا چرا کنند. آنها از رودخانههایی پرآب که آبشان تا زانو میرسید، می گذشتند و حیواناتی را که قوت کمتری داشتند، روی شانههایشان حمل میکردند. یک روز، یک سنگ غول پیکر، سطح یک صخره را کند و از کناره به پایین سقوط کرد. تخته سنگ، با فاصلهی کمی از کنار کیانوشِ ۱۰ ساله و قاطرش رد شد، اما گوسفندی را له کرد و کمی بعد، چند نفر از پیرمردها سوار بر اسب برگشتند تا حیوان را قصابی کنند.
در جهت عقربه های ساعت، از بالا سمت چپ: مهری مختاری، خانم برادرحسین، به همراه پسرش پورنگ. حسین در حال استفاده از آینه برای تراشیدن سبیل خود، به رسمِ هر جمعه. موسی در حال کام گرفتن از سیگار هنگامِ مراقبت از بز و گوسفندان. ابوالفضل پس از اطلاع از دزدیده شدنِ چند گوسفند در شب.
البرز گوسفندان را در یک گردنهی کوهستانی هدایت می کند.
سفر عشایر
ردیابی بخشی از مسیر عشایر مختاری در دل رشته کوه های زاگرس
- نقشهی مصور از رودیکا پراتو؛ مسیر از امیلی گارثویت
طبق یادداشتهای گارثویت، جدا از آن گوشت گوسفندی غیرمنتظره (که بر اثر آن حادثه نصیب شان شده)، خانواده، نانِ بلوط، که عصرها روی آتش توسط جهان پخته میشد، روغنِ تصفیه شدهی بز، و هر چیز خوراکی که پیدا میکردند، میخوردند: «تمشک سیاه، پستهی وحشی، دانههای ترش/شورِ سماق، گردو، و کدو و خیاری که از سبزیجاتِ زمینهای خانوادههای دیگر باقی مانده بود (خوشهچینی). «زالزالک (میوههای سیبمانند به اندازهی یک بند انگشت شست)، انجیر، انگور وحشی، نعنا، انار و درختان گلابی وحشی نیز وجود دارد.» یک وعدهی غذایی می تواند شامل نان، عسل وحشی، ارده شیره و چای سیاه، یا گوشت گوسفند و حبوبات سفت، یا سیر وحشی با دانههای خشک شدهی انار و کریستالهای نمک باشد.
شب ها، خانواده، یک حصیر پلاستیکی و چند پتو پهن میکردند و با هم زیر ستاره ها می خوابیدند، حتی با رسیدن دما به زیر ۴۰ درجه. بز جوان و یتیمی به نام سور، که به عنوان حیوان خانگی بزرگ شده بود، در نزدیکی آنها حلقه میزد. گارثویت گاهی می توانست از چادرش صدای حیوانات را بشنود. «زنگولههای آویزان شده بر گردن گوسفندها و بزها، در طول شب به صدا در میآمدند، و زمانی که هماهنگ می شدند، صدایی شبیهِ صدای آب خروشان تولید میکردند.» شبهای دیگر صدای تیراندازی از راه دور میآمد – نشانی از جشن عروسی، مشاهدهی خرس یا هشداری به دیگر خانوادههای مسافر که دزدی در آن حوالی در کمین حیوانات است تا آنها را بدزدد.
در جهت عقربههای ساعت از سمت راست بالا: جهان، در حال جمع کردن نان بلوط عصرگاهی، نانی را که در یک تابهی گرد بزرگِ پوشانده شده با خاکستر چوب بلوط (برای جلوگیری از سوختن آن) میپزد. حسین، با دستانِ سیاه شده از پوست گردو، چای می نوشد. کیانوش و پسر عمویش، البرز، دندهی گوسفند می پزند.
کیانوش، که در اینجا خواب است، گاهی مانند هر بچهی ۱۰ سالهای جسور است. او به شوخی گفت: “من رئیس قبیله خواهم شد، زیرا دوست دارم امر و نهی کنم.”
سمت چپ، یک رشته بلوط سبز، که جزء مواد اصلی رژیم غذایی بختیاری است. آنها، هم در پخت نان به کار میآیند، هم به صورت پودر به شیر اضافه می شوند تا هضم را تسهیل کنند. بلوط ها به عنوان تزئینات و زیورآلات نیز عمل می کنند. راست، یک بشقاب عسل وحشی روی قالیچهی دستباف بختیاری.”
یک روز صبح، گروه متوجه شدند که یکی از گوسفندان نابینا شده است و ابوالفضل مختاری، یکی از برادرزادهها، اغلب او را حمل می کرد تا از گروه عقب نیفتد. چند روز بعد، بدون شمردن دام ها به راه افتادند، اما بعداً متوجه شدند که شش گوسفند در شب دزدیده شده اند.
گهگاه، گروه از یکی از روستاهای بختیاری عبور میکردند و روی قالیچههای تشریفاتی، زیر درختان بلوط غولپیکر از آنها استقبال میشد و با چای و قند پذیرایی میشدند. از آنجایی که خانوادههای در حال کوچ، دامهای خود را در زمینهای روستاهایی که از آنها عبور میکنند میچرانند، اغلب پیشنهاد میکنند که یک حیوان را با میزبان خود به عنوان نمادی از قدردانی خود از آنها مبادله کنند، به عنوان مثال، یک بز جوان در ازای بزی با همان سن و اندازه. در یک روستا، میزبان مختاریها پیشنهاد داد که یک قوچ بالغ را با اسب سفید حسین معامله کند – همدم محبوب کیانوشی که به حیوان چسبیده بود و اشکهایش را در حالی که پدرش در حال رایزنیِ مبادلهی او بود، پاک میکرد.
در مورد دیگری، زنی مسن به نام ثریا گفت که با وجود سختی های جسمی، زندگی در کوه را به شهر ترجیح می دهد. زندگی در شهر آسانتر است اما من با این سبک زندگی خوشحالم. بدن آدم متناسب می شود. آدم اینجا طولانیتر زندگی میکند.» دختر جوان ۱۵ سالهای به نام مرضیه دیدگاه دیگری داشت. «من فکر می کنم جوانان، شهر را دوست دارند و افراد مسن، روستا را. من می خواهم به شهر نقل مکان کنم زیرا فکر می کنم زندگی در آنجا بهتر خواهد بود. شما می توانید در شهر راحت بخوابید زیرا فرصتِ کار هست. بعضی ها زندگی بختیاری را دوست دارند، اما من نه.» همینطور که جادهها، مزارع، صنعت و شهرهای جدید، کوهها را میشکافند، شکی نیست که نسلهای جوان به طور فزایندهای به سمت فرصتهای زندگی مدرن میروند. اما پدربزرگ مرضیه، سید، که گویا بیش از ۱۰۰ سال سن داشت، به عمرِ طولانیِ زندگی عشایری اطمینان داشت. “اگر چمن و باران، خوب و کافی باشند، ما برای همیشه اینجا خواهیم ماند.”
ابوالفضل، در حال صعود به یک یال، بزهای خود را بررسی می کند. حیوانات ثابت-قدم اغلب مستقیماً از زمین های صخره ای بالا می روند، در حالی که گوسفندان، مسیرهای پرپیچ و خم را از میان کوه ها طی می کنند.
سمت چپ، ابوالفضل، گوسفندی آبستن را از رودخانه رد میکند. با توجه به نوعِ مسیر، از دست دادن بزها، گوسفندها و حتی حیوانات بارکش در اثر ریزش سنگ، غرق شدن و سایر حوادث، معمول است. در سمت راست، موسی مختاری حیوانات را از رودخانه زرک عبور می دهد.
قبرستانی بختیاری در مسیر کوچ. لوئیس بک انسان شناس می گوید که پیوند با سنت، گروه های قبیله ای را قادر می سازد تا “آنچه را که آنها را منحصر به فرد میکند، حفظ کنند.”
میثم امامی، یک راهنمای ساکن تهران که نزدیک به دو دهه با مردم بختیاری کار کرده است، می گوید که شاهد تغییر نگرش این مردم بوده است. قبلا، نوجوانان از ماههایی که در تابستان در کوهستان سپری میکردند، «جایی که در سیاه چادرهای خود زندگی می کردند و آزادانه میدویدند» لذت میبردند. او میگوید اکنون، به نظر میرسد که بسیاری از جوانترها اقامتگاههای زمستانی خود را در شهرها، روستاها یا مرتع هایی که خانوادهها در آن خانههای دائمی میسازند، ترجیح میدهند. آنها می گویند: «ما جاده داریم، تلویزیون داریم، مدرسه داریم. “ما می توانیم شیک باشیم!”
گروه مختاری در سیزدهمین روز از سفر خود به جاده ای سنگفرششده رسیدند. آنها بیش از ۱۲۵ مایل (۲۰۱ کیلومتر) را طی کرده بودند و هنوز دو روز از اقامتگاه زمستانی خود فاصله داشتند. جاده با کشاورزان بختیاری که با کامیون های پر شده از حیوانات از کوه ها عبور می کردند، مسدود شده بود. گارثویت با مختاری ها خداحافظی کرد ولی قبل از سوار شدن، بهشان قول داد که دوباره برگردد.
گارثویت گفت: «برخی افراد این احساس را دارند که خانوادههایی که این کار را انجام میدهند، تواناییهای مافوق بشری دارند – که برای این کار ساخته شدهاند؛ که این کار برایشان آسانتر است. “اما این کار برای آنها فوق العاده دشوار است. کوچ، برای همه، از نظر روحی و جسمی چالش برانگیز است. اما خانوادهی بختیاری آن را به عنوان مجالی برای برقراری ارتباط مجدد با هویت حقیقی خود در نظر میگرفتند.
حسین از دامنهی کوهی در رشته کوه زاگرس بالا می رود.
کیانوش در حالی که منتظر بازگشت پدرش از روستای مجاور است، از روی سنگ های رودخانهی زرک می پرد.
بک انسان شناس می گوید: برای بختیاری ها، طبیعتِ خشن و صعبالعبور زاگرس یک امتیاز است. “شما تقریباً ساز و کاری دارید که دیگران را دور نگه دارید.”
بسیاری از اقلیت های ایلی ایران اکنون حداقل بخشی از سال را در روستاها یا شهرها ساکن می شوند و خانواده های عشایری ثروتمندتر تا حد امکان با کامیون یا ماشین اجاره ای، وسایل و تشکیلات خود، از جمله حیوانات را به محل اسکان خود می فرستند. کسانی که توانایی مالی دارند، اغلب ترجیح میدهند خودشان رانندگی کنند—در جادههای جدیدتر، به ندرت بیشتر از یک روز طول میکشد. اما برای بسیاری از خانواده ها، مهاجرت، خود بیانگر هویت آنهاست. لوئیس بک، مردم شناس دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس و کارشناس قبایل عشایری ایران، می گوید: «اکثر عشایر و عشایر سابق در ایران عمیقاً به قلمرو های سنتی خود وابسته هستند. هر یک از این گروهها حس همبستگی شدیدی باهم دارند و میدانند که در ایران یک اقلیت هستند و اغلب به حاشیه رانده و سرکوب میشوند. و بنابراین علاقه مندند تا آنچه هستند را حفظ کرده و آن را به نسل بعدی انتقال دهند، و ‘مهاجرت فصلی’ بخشی از آن است. اگر به طور تصادفی از یک بختیاری بپرسید، مهمترین چیز در مورد فرهنگ او چیست؟ احتمالاً میگوید: «کوچ».
برای حسین و جهان، زندگی عشایری تنها نوع زندگی بود که میشناختند، اما اینگونه نبود که از همهی فرزندانشان انتظار داشته باشند که آنها هم این نوع زندگی را انتخاب کنند – تا همان موقع هم سه نفر از فرزندانشان در مدارس شهری ثبت نام کرده بودند. حسین امیدوار بود که تعدادی از پسرانش در شهر کار پیدا کنند. وقتی از کیانوش جوان پرسیدند که آیا سبک زندگی سنتی را ترجیح میدهد، درنگ نکرد. او گفت: «بله، چون نمی توانم در شهر شغلی پیدا کنم. من فقط ۱۰ سال دارم.»
عالی بود 👌
هم عکس ها زیبا و هم خاطرات
خیلی خوبه که این میراث فرهنگی را حفظ کنیم
ممنون از توجه و نظر شما